سلیوم
ღنوشته های صورتی ღ
همه چی اینجا پیدا میشه
سلیوم


 

سلام به دوستان جان

اولا خوش آمدن کردین به وبم

وبو مزین فرمودین

دوما چه خبر مبرا؟

خوبین؟خوشین؟سلامتین؟

کار و بارا روبه راس؟

ما که خوبیم.

عرضم به حضورتون عرض از مزاحمت دو تا مطلب هست:

اولا چند تا مطلب باحال از اینور اونور جمع کرده بیدم.خواستم بیارم فیض ببرین.

آخه خودم چند وقتیه مطلبم نمیاد.

اینم مطالب:

زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟
میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را
طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
... پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد
سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید
و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد
و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت
همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به
خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم
و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم
و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد
و اطلاعات دیگری از شیطان نداریم

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

- عزیزم ! نمیدونم چم شده ! چند ساعتیه حال خرابی دارم ! نمیدونم شاید چیز مهمی نباشه ولی احساس میکنم دارم می میرم !

خواستم ... خواستم حقیقتی رو به تو بگم : میدونی که من همیشه عاشقانه دوستت داشتم و دارم ! سعی کردم همسر خوبی برات باشم و .... هرگز... هرگز به تو دروغ نگفتم !

اما حقیقت اینه که میخوام ... میخوام بدونی من مدتی بود که از مشغولیت و غفلت تو سوء استفاده میکردم و ... چطور بگم ! .....
همیشه وحشت داشتم اگر تو این موضوع رو بفهمی حتماً برخورد شدیدی با من میکنی !! اما اعتراف میکنم که من مدتی به تو خیانت کردم و با یه دختر جوون ... جوون تقریباً همسن دخترمون ! رابطه داشتم و ....

- عزیزم ! اصلاً مهم نیست ! خوشحالم که این حقیقت رو گفتی ولی اصلاً نیازی نیست در موردش صحبت کنی ! :)

- باورم نمیشه ! من همیشه از عکس العمل تو اینقدر هراس داشتم .... راستش نمیتونستم تصور کنم تو اینقدر با عطوفت و درک و گذشت با خطای من برخورد کنی ! من رو ببخشی ... بگو که من رو بخشیدی ... عزیزم ! بگو که خیانت من رو ...

- عزیزم ! گفتم که مهم نیست ! پیش اومده !! حالا اصلاً نمیخواد خودت رو سرزنش کنی ! اتفاقیه که ممکنه برای هر مردی یا حتی زنی پیش بیاد ... پس بهتره خودت رو ناراحت نکنی !
آروم باش عزیزم و اجازه بده سمّ در آرامش کار خودش رو انجام بده !!! :)
 

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

هار هار هار

امیدوارم شده یه لحظه خندونده باشدت(تورا خندانده باشد(آخه به نظرم فعلش مفهوم نبود))



نظرات شما عزیزان:

نفس...
ساعت18:49---21 آذر 1392
سلام سپیده جان شرمندم بابت نبودنام خیلی کم میام خیلی کم ... شرمندم وقتی نظرتو دیدم زودی پریدم اینجا ...



باران که می بارد همه چیز تازه می شود



حتی داغ نبودنِ تو یا صاحب الزمان. . .





ولی امروز اومدم سربزنم به وبتو دیدم مطالب عالی گذاشتی...



+موفق باشی
پاسخ:ممنون که سرزدی ببشخید واسه مشکلات وب خیلی از حضورت خوشحال شدم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:, | 22:9 | سپیده | |

______________________________________________________________________________________________________________