ღنوشته های صورتی ღ
همه چی اینجا پیدا میشه
|
رفتم یه سری به وب دوسکم بزنم دیدم یه پست ناس گذاشته گفتم حیف از شما دریغش کنم
ادرسش اینهhttp://sar-gar-mii.blogsky.com/
مادر خسته از خرید برگشت
و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه کشید.
پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود
و می خواست کار بدی را که
تامی کوچولو انجام داده، به مادرش بگوید.
وقتی مادرش را دید به او گفت:
«مامان! مامان ! وقتی من داشتم
تو حیاط بازی می کردم
و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد
تامی با یه ماژیک روی دیوار اطاقی
را که شما تازه رنگش کرده اید، خط خطی کرد!»
مادر آهی کشید و فریاد زد: «
حالا تامی کجاست؟»
و رفت به اطاق تامی کوچولو.
تامی از ترس زیر تخت خوابش قایم شده بود،
وقتی مادر او را پیدا کرد،
سر او داد کشید: «تو پسر خیلی بدی هستی»
و بعد تمام ماژیکهایش را شکست و
ریخت توی سطل آشغال.
تامی از غصه گریه کرد.
ده دقیقه بعد وقتی مادر وارد اطاق پذیرایی شد،
قلبش گرفت و اشک از چشمانش سرازیر شد.
تامی روی دیوار با ماژیک قرمز
یک قلب بزرگ کشیده بود و
درون قلب نوشته بود: مادر دوستت دارم!
مادر درحالی که اشک می ریخت
به آشپزخانه برگشت
و یک تابلوی خالی با خود آورد
و آن را دور قلب آویزان کرد.
بعد از آن، مادر هرروز به آن اطاق می رفت و با مهربانی به
تابلو نگاه می کرد!
امیدوارم خوشتون اومده باشه
نظرات شما عزیزان: